فعال کردن، کنشور کردن، بفعالیت پرداختن، تخلیص کردن، سوق دادن، بکار انداختن سایر معانی: به کار انداختن، کنانیدن، (برای عملیات نظامی) مجهز و آماده کردن، (ماشه ی جنگ افزار) چکانیدن، (مین و نارن ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شروع کردن، اغاز کردن، اغاز نهادن، اغاز شدن، پرداختن سایر معانی: عضو یکی از انجمن های اخوت در آلمان، هلند و بلژیک در قرن سیزدهم میلادی، آغازیدن، آغاز کردن یا شدن، شروع کردن یا شدن، به وجود آم ...
تاول زدن، شیوع یافتن، جوش زدن سایر معانی: (عامیانه) سخت کوشیدن، جان کندن، 1- ناگهان آغاز کردن یا شدن، 2- ناگهان فرار کردن 3- (از جوش یا تاول و غیره) پوشیده شدن، گل زدن، فرار ناگهانی (از زندا ...
گشودن، اغاز کردن، دایر کردن، بر پا کردن، افتتاح کردن، براه انداختن سایر معانی: گشایش کردن، آغاز کردن، شروع کردن، سرآغاز بودن، (طی مراسم رسمی به شغلی) منصوب کردن، گماردن
سر سخت، نپذیرنده، تسلیم نشو سایر معانی: زیربار نرو، تمکین نکننده، ناپذیرا، سرپیچی کننده (به ویژه از قانون)، نا هموار
دندانه دندانه، کنگره دار، دندان موشی، عقب پرده، تو گذاشته [ریاضیات] دندانه ای، کنگره دار
سخت، سنگ دل، نرم نشدنی، بی شفقت، تسلیم نشدنی سایر معانی: سخت دل، بی گذشت، بیرحم، یکدنده، سمج، بی امان، تغییر ندادنی
سخت، انحناء ناپذیر سایر معانی: خمش ناپذیر، بی خمش، غیرقابل انعطاف، خم ناپذیر، تا نشدنی (واروی: flexible)، (دارای اراده ی) استوار، نرم نشدنی، یکدنده، تغییر ناپذیر، عوض نشدنی، ثابت، دگرگون نشد ...
اغاز کردن، وارد کردن، ابتکار کردن، بنیاد نهادن، تازه وارد کردن، نخستین قدم را برداشتن سایر معانی: آغاز کردن، آغازیدن، پای پیش نهادن، شروع کردن، آغازگری کردن، (اصول آغازین چیزی را یاد دادن و ...
گماشتن، برقرار کردن، گذاردن، منصوب نمودن سایر معانی: (رتبه یا مقام یا موقعیت ویژه ای دادن به) منصوب کردن، گماردن
به آب انداختن کشتی، شروع کردن، انداختن، روانه کردن، پراندن، پرت کردن، اقدام کردن سایر معانی: (موشک و غیره) پرتاب کردن (از کشتی هواپیمابر و غیره)، (ضربه یا مشت و غیره) زدن، وارد آوردن، (کشتی ...
بسیج کردن، تجهیز کردن، متحرک کردن سایر معانی: جنبا کردن، سیار کردن، به حرکت درآوردن، بسیجیدن، آماده کردن، (لشکر) انگیختن [حقوق] بسیج کردن، آماده کردن، راه انداختن