inaugurate
معنی
گشودن، اغاز کردن، دایر کردن، بر پا کردن، افتتاح کردن، براه انداختن
سایر معانی: گشایش کردن، آغاز کردن، شروع کردن، سرآغاز بودن، (طی مراسم رسمی به شغلی) منصوب کردن، گماردن
سایر معانی: گشایش کردن، آغاز کردن، شروع کردن، سرآغاز بودن، (طی مراسم رسمی به شغلی) منصوب کردن، گماردن
دیکشنری
افتتاح شد
فعل
open, unfurl, unlock, untie, unlace, inaugurateگشودن
open, inaugurateافتتاح کردن
set up, erect, establish, stand up, found, inaugurateبر پا کردن
inaugurateبراه انداختن
establish, inaugurate, startدایر کردن
inchoate, begin, commence, inaugurate, incept, initialاغاز کردن
ترجمه آنلاین
افتتاح
مترادف
bow ، break in ، break the ice ، commence ، commission ، dedicate ، get things rolling ، get under way ، induct ، initiate ، instate ، institute ، introduce ، invest ، jump ، kick off ، launch ، make up ، open ، ordain ، originate ، set in motion ، set up ، start ، usher in