معنی

شروع کردن، اغاز کردن، اغاز نهادن، اغاز شدن، پرداختن
سایر معانی: عضو یکی از انجمن های اخوت در آلمان، هلند و بلژیک در قرن سیزدهم میلادی، آغازیدن، آغاز کردن یا شدن، شروع کردن یا شدن، به وجود آمدن یا آوردن، اصلا، کمترین

دیکشنری

شروع
فعل
start, begin, start up, commence, tee off, launchشروع کردن
inchoate, begin, commence, inaugurate, incept, initialاغاز کردن
beginاغاز نهادن
begin, dawnاغاز شدن
pay, shell out, reimburse, pay off, give money, beginپرداختن

ترجمه آنلاین

آغاز شود

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.