[سینما] دوربین خبری
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[حقوق] تندنویس دادگاه، گزارشگر جریان دادرسی
سخنگو، گوینده، اعلان کننده سایر معانی: رنجه داشتن، رنج دادن، اذیت کردن، آزار دادن، (رادیو و تلویزیون) گوینده، اعلام کننده، آگهساز [سینما] اعلام کننده / برنامه گو
نویسنده، مولف، مصنف، بانی، سازنده، نویسندگی کردن، تالیف و تصنیف کردن سایر معانی: نگارنده، تالیف کردن، تصنیف کردن، موجد، ابداع گر، پایه گذار، موسس، n : منصف، باعک، خالق، نیا، باعک شدن ...
خبرنگار، مخبر، مکاتب، مکاتبه کننده، طرف معامله، طرف مکاتبه، مناسب، مطابق، خوش ایند، سازگار سایر معانی: (رادیو و روزنامه و غیره) خبرنگار، گزارشگر، نامه نویس (کسی که با دیگری نامه رد و بدل می ...
پیشرو، جارچی، منادی، خبر رسان، قاصد، جلو دار، از امدن یا وقوع چیزی خبر دادن، اعلام کردن، راهنمایی کردن سایر معانی: پیک، چاوش، فرستاده، این واژه در عنوان برخی روزنامه ها به کار می رود، (مجازی ...
سخنگو، گوینده، راوی، گوینده داستان سایر معانی: (کسی که داستانی را می گوید یا می نویسد) داستان سرا، داستان نویس، داستان گو، نقال، (رادیو و تلویزیون) گوینده [سینما] خلاصه داستان - راوی (گوینده ...
بازبین، منقد ادبی، بازبین گر سایر معانی: نقدگر (به ویژه نقدگر آثار معاصر در مجلات و روزنامه ها)، منتقد، هنرسنج
جاسوس سایر معانی: pigeon stool کبوتر یا مره دام که بچوبی بندند
ژنی که با اتصال به توالیهای تنظیمی خاص قابل بیان است و فعالیت و بیان آن را میتوان مشاهده کرد [زیستشناسی - ژنشناسی و زیستفنّاوری] ...
واژههای مصوب فرهنگستان