herald
معنی
پیشرو، جارچی، منادی، خبر رسان، قاصد، جلو دار، از امدن یا وقوع چیزی خبر دادن، اعلام کردن، راهنمایی کردن
سایر معانی: پیک، چاوش، فرستاده، این واژه در عنوان برخی روزنامه ها به کار می رود، (مجازی) پیش قراول، پیشتاز، آگاهی دادن، خبر دادن از، پیک بودن، (در اصل) افسر مامور رساندن پیام های رسمی و اعلامیه ها و سرپرستی مسابقات رزمی سوارکاران و ترتیب دادن ضیافت ها و غیره، (انگلیس) متصدی شجره نامه ها و نشانهای اشرافی، تبارنامه دار
سایر معانی: پیک، چاوش، فرستاده، این واژه در عنوان برخی روزنامه ها به کار می رود، (مجازی) پیش قراول، پیشتاز، آگاهی دادن، خبر دادن از، پیک بودن، (در اصل) افسر مامور رساندن پیام های رسمی و اعلامیه ها و سرپرستی مسابقات رزمی سوارکاران و ترتیب دادن ضیافت ها و غیره، (انگلیس) متصدی شجره نامه ها و نشانهای اشرافی، تبارنامه دار
دیکشنری
سرگذشت
اسم
harbinger, herald, crier, mouthpiece, high priest, bellmanمنادی
messenger, herald, courier, commissionaire, harbinger, peonقاصد
beadle, blazer, herald, crier, town crier, bellmanجارچی
pioneer, precursor, forerunner, progenitor, pathfinder, heraldپیشرو
messenger, bode, herald, informerخبر رسان
van, footman, front man, harbinger, herald, vanguardجلو دار
فعل
declare, promulgate, notify, blazon, acclaim, heraldاعلام کردن
usher, guide, instruct, steer, cue, heraldراهنمایی کردن
heraldاز امدن یا وقوع چیزی خبر دادن
ترجمه آنلاین
منادی