correspondent
معنی
خبرنگار، مخبر، مکاتب، مکاتبه کننده، طرف معامله، طرف مکاتبه، مناسب، مطابق، خوش ایند، سازگار
سایر معانی: (رادیو و روزنامه و غیره) خبرنگار، گزارشگر، نامه نویس (کسی که با دیگری نامه رد و بدل می کند یا به روزنامه هاو غیره نامه می نویسد)، همخوان، مشابه، هم زینه، متوافق، همخوانگر، همبستگر، هم زینه گر، تطابق گر، شخص یا شرکتی که با شرکت دور دست دیگری رابطه ی بازرگانی داشته باشد، طرف
[ریاضیات] متناظر، هم پاسخ، همخوان، نظیر
سایر معانی: (رادیو و روزنامه و غیره) خبرنگار، گزارشگر، نامه نویس (کسی که با دیگری نامه رد و بدل می کند یا به روزنامه هاو غیره نامه می نویسد)، همخوان، مشابه، هم زینه، متوافق، همخوانگر، همبستگر، هم زینه گر، تطابق گر، شخص یا شرکتی که با شرکت دور دست دیگری رابطه ی بازرگانی داشته باشد، طرف
[ریاضیات] متناظر، هم پاسخ، همخوان، نظیر
دیکشنری
خبرنگار
اسم
correspondent, reporter, newsman, newswriterخبرنگار
informant, reporter, correspondent, intelligencerمخبر
correspondentمکاتب
correspondentمکاتبه کننده
correspondentطرف معامله
correspondentطرف مکاتبه
صفت
matching, according, conforming, relevant, similar, correspondentمطابق
suitable, appropriate, proper, convenient, adequate, correspondentمناسب
compatible, fit, suitable, correspondent, matchable, becomingسازگار
pleasant, apposite, pleasing, desirable, auspicious, correspondentخوش ایند
ترجمه آنلاین
خبرنگار
مترادف
contributor ، epistler ، epistolarian ، freelancer ، gazetteer ، journalist ، letter writer ، pen pal ، reporter ، stringer ، writer