باقی، بقایا سایر معانی: بقیه (بقایا)، باقی ماندگان، پس مانده ها، نشانه های گذشته، یادبودها، یادگارها، آثار، جسد، لاشه، نعش، جنازه، باقی مانده [علوم دامی] پسمان، باقی مانده . ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خاکستر مرده (که پس از سوزاندن جسد باقی می ماند)
چیزی برای گفتن باقی نمی ماند
سبوس، پوسته، کاه، پوشال، چیز کم بها یا بی اهمیت، خنده کردن سایر معانی: هر چیز بی ارزش، زوائد، نخاله، (به طور دوستانه) دست انداختن، سر به سر گذاشتن، مسخره کردن، شوخی و مسخرگی، خس، خاشه، خاشاک ...
تکه و پاره، چیزهای متفرقه، چیز باقی مانده سایر معانی: خرده ریز، چیزهای جور واجور، خرت و پرت
باقی، باقی مانده، پس مانده، فضله، سایرین، با تخفیف فروختن سایر معانی: باقی ماندگان، بازماندگان، به جامانده، بقیه، تتمه، کتاب های ته انباری، کتاب های فروش نرفته (و مانده در انبار)، (کتاب های ...
ته نشین، باقی مانده، پس مانده، زیادتی، فضله، فضولات، پس ماند، قسمت باقی مانده، تفاله مانده سایر معانی: تفاله، مانده، بقیه، مابقی، (شیمی) پس مانده ی تقطیر، ته مانده، فاضل [علوم دامی] پسمان، ب ...
مخلفات، گوناگون، خرده ریز، متفرقه سایر معانی: چیزهای گوناگون، چیزهای متفرقه
رد، اثر، نشان، مقدار ناچیز، جای پا، رد پا، مقدار کم، طرح، دنبال کردن، رسم کردن، ردیابی کردن، اثر گذاشتن، پی کردن، پی بردن به، ترسیم کردن، ضبط کردن، کشیدن سایر معانی: بنک، نشانه، جای چرخ (و غ ...
راه، اثر، نشان، خط، باریکه، زنجیر، لبه، جاده، تسلسل، توالی، شیار، مسیر، رد پا، مسابقه دویدن، خط اهن، خط راه آهن، ردپا را گرفتن، پی کردن، پیگردی کردن، دنبال کردن سایر معانی: جای پا، بنک، جای ...