گوشتالو، پر گوشت، چاق، فربه، فربه کردن، چاق شدن، گنده شدن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چاق، گوشتالو سایر معانی: چاق و چله، گرد و قلمبه، لمتر، گومبل، لنبه، تپل، خپله، پهن رخسار
جسامت، تنومندی، فربهی سایر معانی: چاقی، تناوری (corpulency هم می گویند)، corpulency جسامت
راحت سایر معانی: بغل کردنی، دوست داشتنی، مامانی، نوازش کن
راست، بی درنگ، مستقیما، سر راست، یک راست سایر معانی: (به طور) سرراست، راستوار، صرفا، درست، کاملا، فورا، بلافاصله، الان، به زودی، (انگلیس) به مجرد اینکه، تا، به محض این که [برق و الکترونیک] م ...
پیه، چاق، چربی، سمین، چاق، ضخیم، چربی دار، فربه، چرب، چربی دار کردن، فربه یا پرواری کردن سایر معانی: گوشتالو، گوشتگن، لمتر، شهله، روغن، دمبه، روغن دار، روغنی، (چوب) انگم دار، صمغ دار، کلفت، ...
برکت، فربهی، چربی سایر معانی: فربهی، چربی، برکت
فربه، گوشتی، گوشت دار، کوشتالو، بی استخوان سایر معانی: چاق، گوشتالو، گوشت مانند، گوشتین، لحمی
فربه، چاق، گوشتالو سایر معانی: بسیار چاق، گوشتگن، (بسیار) فربه
چاق، گوشتالو سایر معانی: چاق و کوتاه قد، خپله
گوشتالو، پر اب و تاب، تپل، گلوله وار سایر معانی: (صدا) پرکشش، رسا، چاق و چله، گرد و قلمبه، گمبل، خپله
کوتاه، خشن، کلفت، قوی، چارشانه سایر معانی: خپل، خپله، کوتاه و پهن [عمران و معماری] کلفت