غیرعادی، غیرمترقبه، ناهماره
دیکشنری انگلیسی به فارسی
غریب و عجیب، غیر مانوس، ناشی از هوس، وهمی سایر معانی: عجیب و غریب، (از نظر رفتار یا شکل و قیافه) شگفت آور، ناگهان و باور نکردنی، خارق العاده، نامانوس، (از نظر رنگ و طرح و سبک) ناجور، خیالی ...
(اقتصاد - سهام شرکت ها) سهم عادی (درمقابل سهم ممتاز: preferred stock)، سهام معمولی شرکت، سهام عادی [حسابداری] سهام عادی [حقوق] سهم عادی
ساده، عادی، مرسوم، معمول، عادتی سایر معانی: (وابسته به عادت و خو) عادتی، (وابسته به رسم و سنت) سنتی، راستاد، روا، (حقوق) عرفی [حقوق] عرفی، رایج، سنتی، مرسوم
مشخص، منش نما سایر معانی: نشانگر، نمایانگر، مشخص کننده، شاخص، ممیزه، ویژه، خاص، برجسته، متمایز، بازشناخت پذیر، ممتاز
مشخص، ممتاز، برجسته، فاخر، متمایز، متشخص سایر معانی: (آدم) برجسته، طراز اول، شهیر، سرشناس [ریاضیات] مشخص کردن، اختلاف زا، ممتاز، متشخص
سهام عادی [اقتصاد] در مباحث حقوقی، مطالبات مالکان یا وامدهندگان در ارتباط با داراییهای یک شرکت
واژههای مصوب فرهنگستان
بیگانه، خارجی، عجیب و غریب سایر معانی: غیر محلی، غریبه، (به طور جالب و خوشایند) شگفت انگیز، خارق العاده، کم نظیر، (گیاه شناسی - جانورشناسی) غیربومی، مرموز، خوش رنگ [زمین شناسی] غیربومی، بیگا ...
زیادی، زائد، یدکی، بسیار، اضافی، بزرگ، خیلی سایر معانی: بیشین، بیشتر، اضافه، افزودین، دیگر، افزونه، (جمع) اضافات، مخلفات، افزونه ها، افزوده، (پیش از صفت می آید) بسیار، (فیلم سینمایی و غیره) ...
مانوس، وارد در، اشنا، خودمانی سایر معانی: آشنا، شناس، شناسا، بی رودربایستی، ندار، خودی، بی تکلف، پر رو (به ویژه کسی که بدون مناسبت لحن و رفتار خودمانی اتخاذ می کند)، گستاخ، بیش از حد خودمانی ...
خیالی، خارق العاده سایر معانی: خیالی، خارق العاده
سر کرده، ژنرال، ارتشبد، مرشد، معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان سایر معانی: مربوط به همه، موجود در همه جا، عادی، فراگیر، همه جا گیر، سراسری، اعم، ارشد، رئیس کل ...