تیره سایر معانی: گرفته، تاریک، غم افزا، گل آلود، ناشفاف، لوشناک، پردود، دودگرفته، مه گرفته، مبهم، ناآشکار
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تاریک، تیره، تار، مه الود سایر معانی: (قدیمی) مبهم، غلیظ
تیره، ابری، پوشیده از ابر، تیره و گرفته، سحابی سایر معانی: (آبگونه) گل آلود، کدر، گرفته، لای دار، مبهم، نامشخص، ابر مانند، (در مورد سنگ مرمر و چوب و غیره) دارای نقش ابر مانند، رگه دار [آب و ...
تاریک، تیره رنگ، سیاه، تیره، تار، ظلمانی سایر معانی: تارون، پشام، شبدیز، شبرنگ، خشین، تارین، (معمولا با: the) تاریکی، تیرگی، پشامی، تارونی، نفامی، شب هنگام، شبانگه، (بیشتر در مورد تئاتر و سی ...
تیره رنگ، چرک، چرک تاب، دودی رنگ سایر معانی: رنگ و رو رفته، کثیف نما، گرفته، دلگیر، مسکینانه، محقر و کثیف [نساجی] تیره رنگ - دودی رنگ - چرک
فاحشه، زن شلخته، یکنواخت و خسته کننده، کسل کننده، خاکستری، جنده بازی کردن سایر معانی: رنگ قهوه ای مایل به زرد، رنگ بی روح، مرده، رنگ و رو رفته، بی حالت، دل گیر، بی رنگ و آب، ملالت آور، (آدم) ...
پژمرده سایر معانی: پژمردن، خشک شدن، کم رنگ شدن، بی نور شدن، کم کم ناپدیدی شدن محو کردن، محو شدن
گیج، مبهم، مه دار، نا معلوم سایر معانی: مه آلود، گرفته، غبارآلود، (کمی) دودآلود (از fog روشن تر و خفیف تر است)، نامشخص، ناروشن، مه گرفته
تیره، مرکبی، جوهری سایر معانی: سیاه، سیه، مرکب سان، جوهرفام، مرکب فام [سینما] نورافکن خیلی کوچک
تیره، تار، شبیه سحاب، بشکل ابر سایر معانی: سحابی مانند، میغ واره مانند، ابری، ابرآلود، مه آلود، محو
شیشه یا رنگ مات، مات، مبهم، غیر شفاف، کدر سایر معانی: (شیشه و غیره که نور از آن رد نمی شود و بالطبع ورای آن نمایان نیست) نا فرانما، شیدبند، تیره، (آنچه فهم آن دشوار است) مبهم، ناروشن، گنگ، ن ...
دردآلود، (آبگونه) کدر، گل آلود، درمورد مایع پر از ذرات رسوبی [زمین شناسی] گل آلود - الف) به آب گل آلوده پر از رسوب گویند. - مقایسه شود با: گل آلود، کثیف. - ب) به آب آشفته، بهم خورده و گردابی ...