بلند همت، جوانمرد سایر معانی: رادمرد، سلحشور، شهسوار، پر فتوت، عیار، chivalric : دلیرانه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فرمان دهنده، حاکم، امرانه، دارای چشم اندازوسیع
مهربان، نوازش کننده سایر معانی: برتری آمیز، افاده آمیز، خود پسندانه، گنددماغ دار، فروتن
با وقار، خاصگی، مودب، شایسته دربار سایر معانی: (در خور شاهان و دربارشان) آراسته و با وقار، والا منش، با ادب و فرهیخته، درباری، شاهانه، چاپلوسانه، سالوس گرانه، تملق آمیز، بطرز چاپلوسانه ...
بزرگی، برو، مقام، خطر، مرتبه، رتبه، وقار، شان، جاه، سربزرگی سایر معانی: والایی، بزرگ منشی، جاهمندی، شایستگی، متانت، فرهمندی، اورنگ، احترام، مقام رفیع، فرهت، فرهی، نیک نامی، شهرت، خوش نامی، ش ...
اهانت، تحقیر، عار، استغنا، خوار شمردن سایر معانی: مادون شان خود پنداشتن، عار داشتن از، کسر شان دانستن، دون پنداشتن، با دیده ی تحقیر نگریستن، ارج کاهی کردن، دون پنداری، کسرشان پنداری، کوچک پن ...
متکبر، موهن، اهانت اور سایر معانی: دون پندار، دون پندارانه، تحقیرآمیز، (بیزاری آمیخته با غرور) پرنخوت، باسر، مغرور، ابرتن
خودپرستانه، ازروی خودبینی
بلندی، تجلیل، تمجید سایر معانی: ستایش، تعالی بخشی، والاسازی، سرافرازی [روانپزشکی] شعف
جای مرتفع، بلند پایه، رفیع، وافرگران، تند زیاد، با صدای زیر، اندکی فاسد، رشید، علیه، با صدای بلند، بلند، خوشحال، علوی، خشن، عالی، گزاف، مرتفع، زیاد، عالی مقام، عالیجناب، علی، متعال، بو گرفته ...
(h بزرگ) اشرافی بلند پایه، (عنوانی که برای اشرافی های بلندپایه به کار می رود - پس از your یا his یا her)، بلندی، فرازی، ارتفاع، رفعت، جاه و مقام
درخشان، ممتاز، برجسته، مجلل، نامی سایر معانی: شهیر، (در اصل) براق، نورانی، فروزان