مقبول، پذیرفته سایر معانی: مورد توافق، مرسوم و معمول
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ترشی خیار (که دارای شوید و ادویه ی دیگر است)، خیارترش
واقعی، عملی، وابسته بواقع امر، حقیقت امری سایر معانی: وابسته به یا دارای واقعیات، راستین بنیاد، راستینی، حقیقی، (برپایه ی اطلاعات و داده ها) داده ای، دادگانی، بودشی [سینما] فیلم واقعی ...
اصلی، خالص، درست، واقعی، حقیقی، اصل، عینی سایر معانی: اصیل، پاک نژاد، واقعی (در مقابل جعلی یا قلابی)، راست، بی غل و غش، دارای سندیت، معتبر، موثق، بی ریا، رک و بی ریا، امین و صریح [حقوق] اصیل ...
نسبتا خوب سایر معانی: نسبتا خوب
استدلالی، منطقی، عقلانی سایر معانی: کرویزی، مستدل، راست اندیشانه، عاقلانه، پیامد منطقی، (نتیجه ی) منتظره، دارای استدلال درستlogical _پسوند: وابسته به علم یا نظریه ی بخصوص، - شناسانه (-logic ...
اصولی، معتقد باصول ومبادی، دارای اصول و عقاید، پای بند اصول سایر معانی: (معمولا در ترکیب) پایبند اصول (اخلاقی)
قلابی، چاخان، وانمودین، دروغین، پیشوند:، کاذب [pseudoscience]، ساختگی، جعلی، بدلی، شبه، شبیه (به طور گول زننده) [pseudomorph]، غیر واقعی، وهمی، خیالی [pseudopregnancy]، pseud پیشوند بمعنی ' ...
استدلالی سایر معانی: استدلالی [ریاضیات] استدلالی
حقیقی، ذیحق، قانونی، محق، مشروع، دارای استحقاق سایر معانی: منصفانه، عادلانه، درست، بحق، برحق، بسزا، سزاوار، طلق، مناسب، درخور، خوشایند [حقوق] ذیحق، مشروع، قانونی، صحیح
درست، موثق، قابل اعتماد، قابل اطمینان، مورد اعتماد، امین سایر معانی: با امانت، بابک، رازدار، راز نگهدار، محرم، وفادار، معتمد
راست، صادق، راستگو، حقگو، موافق باحقایق، از روی صدق و صفا سایر معانی: صدیق، (هنر و ادبیات) واقع نما، راستین نما، واقعی