factual
معنی
واقعی، عملی، وابسته بواقع امر، حقیقت امری
سایر معانی: وابسته به یا دارای واقعیات، راستین بنیاد، راستینی، حقیقی، (برپایه ی اطلاعات و داده ها) داده ای، دادگانی، بودشی
[سینما] فیلم واقعی
سایر معانی: وابسته به یا دارای واقعیات، راستین بنیاد، راستینی، حقیقی، (برپایه ی اطلاعات و داده ها) داده ای، دادگانی، بودشی
[سینما] فیلم واقعی
دیکشنری
واقعی
صفت
real, actual, true, genuine, factual, concreteواقعی
practical, feasible, pragmatic, applied, practicable, factualعملی
factualوابسته بواقع امر
factualحقیقت امری
ترجمه آنلاین
واقعی
مترادف
absolute ، accurate ، actual ، authentic ، card carrying ، certain ، circumstantial ، close ، credible ، descriptive ، exact ، faithful ، genuine ، hard ، kosher ، legit ، legitimate ، literal ، objective ، on the level ، positive ، precise ، righteous ، specific ، straight from horse's mouth ، sure ، sure enough ، true ، true to life ، unadorned ، unbiased ، undoubted ، unquestionable ، valid ، veritable