principled
معنی
اصولی، معتقد باصول ومبادی، دارای اصول و عقاید، پای بند اصول
سایر معانی: (معمولا در ترکیب) پایبند اصول (اخلاقی)
سایر معانی: (معمولا در ترکیب) پایبند اصول (اخلاقی)
دیکشنری
اصل
صفت
principled, normative, systematic, doctrinaire, materialاصولی
principledمعتقد باصول ومبادی
principledدارای اصول و عقاید
principledپای بند اصول
ترجمه آنلاین
اصولی
مترادف
clean ، conscientious ، correct ، decent ، elevated ، equitable ، fair ، fitting ، good ، high principled ، honest ، honorable ، humane ، just ، kosher ، moral ، moralistic ، noble ، proper ، respectable ، right ، right minded ، righteous ، rightful ، square ، straight ، true blue ، upright ، upstanding ، virtuous