پاک کردن، محو کردن، زدودن، ستردن، خود را تحت الشعاع قرار دادن سایر معانی: (تصویر یا خاطره و غیره) محو کردن، ازبین بردن، خود را کنار کشیدن، (خود را) ناچشمگیر کردن، (خود را) کم پیدا کردن [نساج ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
از بین بردن، ریشه کن کردن سایر معانی: از ریشه درآوردن، (مجازی) نابود کردن، ازریشه کندن، ازبی کندن، ازبی براوردن
پاک کردن، محو کردن، تراشیدن، خراشیدن، ستردن، اثار چیزی را از بین بردن سایر معانی: (از روی تخته سیاه یا نوار صوتی و غیره) پاک کردن، زدودن، مخدوش کردن، سودن، از خاطر دور کردن، از حافظه زدودن، ...
دانشمند، فرجاد، متبحر، عالم، اموزنده، دانشمندانه سایر معانی: فاضل، بحرالعلوم، گسترده دانش، علامه
خرد کردن، بر انداختن، دفع افات کردن، منهدم کردن، منقرض کردن، بکلی نابود کردن سایر معانی: ریشه کن کردن، نابود کردن، از بین بردن، منقر کردن
فراموش سایر معانی: اسم مفعول فعل: forget، فراموش کردن، غفلت کردن
گذشتن، به ان سو رفتن، مرور کردن سایر معانی: بازبینی کردن، (درس را) دوره کردن، منتقل شدن
با حروف (وات های) ایتالیک نوشتن، با حروف یکبری یا خوابیده نوشتن
فاضل، دانا، عالم، عارف، فضلا، قاضل، طالب علم سایر معانی: دانشمند، بسیاردان، آموخته، فرزانه، فرجاد، دانشور، دانشمندانه، عالمانه، علمی، دانشی، اکتسابی، نهیده
خسته کننده، یک نواخت سایر معانی: تک نواخت، بی تنوع، ملالت آور، عاری از چند گونگی، یکدست
کودن، احمق سایر معانی: پخمه، دیرآموز
هدف، طوطی، طوطی وار گفتن سایر معانی: (جانور شناسی) طوطی (راسته ی psittaciformes)، آدم مقلد، مانشگر