تجدید نیرو کردن، نیروی تازه دادن به، باز نیرو بخشیدن سایر معانی: باز نیرو بخشیدن، تجدید نیرو کردن، نیروی تازه دادن به
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نشاط دادن، روح بخشیدن، شادمان کردن، خوشی دادن سایر معانی: سرحال آوردن، کیفور کردن، سرکیف آوردن، کیف دادن یا داشتن، دلشاد کردن، به وجد آوردن، (بسیار) خوشحال کردن، سرخوش کردن
خنک شدن، نیرو دادن، تازه کردن سایر معانی: تر وتازه کردن، (سر و صورت را) صفا دادن، طراوت بخشیدن، تر و تمیز کردن، (باد) تند شدن، شدید شدن، تازه شدن، (گاو- پس از زایمان) دوباره شیر دادن، به شیر ...
اب فلزی دادن، ابکاری فلزی کردن، با برق اب طلا یا نقره دادن به سایر معانی: به جنب و جوش انداختن، به هیجان آوردن، (با جریان برق) آب طلا یا نقره دادن، روی اندود کردن، گالوانیزه کردن، فلز اندود ...
استنشاق کردن، القاء کردن، الهام بخشیدن، دمیدن در، در کشیدن نفس، نفس عمیق کشیدن، سر غیرت اوردن سایر معانی: فرتابی کردن، به دل افکندن، درون انگیزی کردن، موجب شدن، ایجاد کردن، سبب شدن، شایع کرد ...
احیا کردن، دوباره جان بخشیدن، نوجان کردن
دوباره مملوکردن، دوباره پای کسی حساب کردن، (باطری را) دوباره پر کردن (رجوع شود به: charge با افزودن re-)، مملوسازی مجدد [عمران و معماری] تغذیه - باز پرکردن [زمین شناسی] تغذیه - فرآیندی است ک ...
روشن کردن، خنک کردن، خنک ساختن، تازه کردن، نیروی تازه دادن به، از خستگی بیرون اوردن، با طراوت کردن سایر معانی: تر و تازه کردن، شاداب کردن، طراوت بخشیدن، نوجان کردن، خرم کردن، (با خوردن یا نو ...
زنده کردن، احیا کردن، رستاخیز کردن سایر معانی: رستاخیز کردن یا شدن، (دوباره) زنده کردن، (از عالم مردگان) بازخیزاندن، خیزاندن، بازخیزیدن، خیزیدن، دوباره رواج دادن، باب کردن
بهوش اوردن، نیروی تازه دادن سایر معانی: رجوع شود به: revive [ریاضیات] احیاء کردن