معلوم، روشن، قابل فهم، مفهوم، فهمیدنی سایر معانی: فهم پذیر، قابل درک، واضح
دیکشنری انگلیسی به فارسی
(کنترل شدید) پنجه ی آهنین
سامان، اگاهی، اطلاع، معرفت، علم، بصیرت، فضیلت، عرفان، دانش، دانایی، وقوف سایر معانی: دانستن، معلومات، شناخت، شناسایی، آگاهی، خبر، فهم، ادراک، اندریافت، دریافت، (قدیمی) هم خوابگی، جماع (carna ...
پولکی، سرباز مزدور، ادم اجیر، مغرض، قابل فروش سایر معانی: نبرد پیشه، (کسی که برای پول هر کاری می کند) مزدور، خریدنی، آزمند، پول دوست، مزدوروار، آزمندانه
درک کردن، مشاهده کردن، دریافتن، دیدن، فهمیدن، ملاحظه کردن، حس کردن سایر معانی: پی بردن، (از راه یکی از حس های پنج گانه) آگاه شدن، (با چشم عقل) دیدن، سهیدن
مضیقه، اندک، نیشگون، موقعیت باریک، جآنشین، تنگنا، قاپیدن، نیشگون گرفتن سایر معانی: نشگنج، (میان دو چیز سخت) فشردن، (قیچی و گاز انبر و غیره) گاز گرفتن، (وضع) فوق العاده، ابر روال، (وضع) اضطرا ...
حدود، وسعت، میدان، چشم رس، میدان دید، حدود صلاحیت، مواد اساسی، قلمرو اجراء سایر معانی: گستره، حوزه، قلمرو، رسایی، موضوع مورد بحک [حقوق] قلمرو، حیطه شمول (قانون)، متن اصلی (قانون)، حیطه کنترل ...
حصول، کشش، حیطه، رسایی، برد، رسیدن به، نائل شدن، نائل شدن به سایر معانی: رسیدن، بالغ شدن بر، (با تلفن و غیره) تماس گرفتن، دسترسی داشتن، (دست و غیره را) دراز کردن، رساندن، توسعه داشتن، ادامه ...
ناسپاس، ناخوش آیند، حق ناشناس، نمک بحرام سایر معانی: ناخوش ایند
پیچیده، غامض، غیر صریح، غیر مفهوم سایر معانی: غیر قابل فهم، درک نکردنی، نا مفهوم، غام
فکور، معقول، دانا، عاقل، با خرد، پر مایه، عارف، خردمند، فرزانه سایر معانی: پرعقل، باتدبیر، خردمندانه، بخردانه، عاقلانه، صلاح، مدبرانه، هوشمندانه، آگاه، مطلع، هشیار، دانشمند، حکیم، هوشنگ، زرن ...