reach
معنی
سایر معانی: رسیدن، بالغ شدن بر، (با تلفن و غیره) تماس گرفتن، دسترسی داشتن، (دست و غیره را) دراز کردن، رساندن، توسعه داشتن، ادامه داشتن، برداشتن، پراندن، زدن، دست یافتن، نایل شدن، (سر میز غذاخوری و غیره) رد کردن، دادن، دست بردن به طرف (چیزی)، گسترش، دامنه، رسش، رسانش، دستیابی، (کشتیرانی) باد عمود بر کشتی، باد پهلو، پهلوباد، با پهلو باد حرکت کردن
[عمران و معماری] قسمتی از رودخانه - مسیر کوتاهی از کانال - قطعه رودخانه
[زمین شناسی] بازه، رسیدن به، نایل شدن به، کشش، حصول، رسایی، برد
[ریاضیات] دراز کردن دست، دسترس، رفتن
[آب و خاک] بازه، مسیری از کانال با شرایط تقریبا یکسان