pinch
معنی
سایر معانی: نشگنج، (میان دو چیز سخت) فشردن، (قیچی و گاز انبر و غیره) گاز گرفتن، (وضع) فوق العاده، ابر روال، (وضع) اضطراری، ناچاری، درماندگی، دست تنگی، مشقت، سختی، کمبود، در مضیقه بودن، در تنگنا بودن، کمبود داشتن، دست تنگ بودن، دست به گریبان بودن با، دزدیدن، ناخونک زدن، (کفش و غیره - پا و غیره را) زدن، آزرده کردن، (به ویژه در آشپزی) به قدر یک سر انگشت، کمی، بی تاب کردن، تحت فشار دردناک قرار دادن، واپیچیده کردن، تکیده شدن یا کردن، پلاسیده شدن، پلاسیدن، پژمردن، جانشین، رزرو، علی البدل، (کشاورزی) سرشاخه زدن، جوانه گیری کردن، صرفه جویی کردن، کم خرج کردن، خساست به خرج دادن، ژکوری کردن، (خودمانی) بازداشت کردن، بازداشت، (رگه ی معدن) باریک شدن، کم کم تمام شدن، سربزنگاه
[برق و الکترونیک] پینچ میله شیشه ای فشرده ای که پایه های داخلی لامپ ها ی الکترونی را نگه می دارد.
[زمین شناسی] تنگنا، موقعیت باریک - فشردگی دیواره های یک رگه یا سقف و کف یک رگه زغالی به طوریکه زغال به سمت بیرون فشرده شود. - نازک شدگی لایه سنگ : - (الف) نازک شدگی یا فشردگی مشخص یک لایه سنگ؛ به عنوان مثال به هم رسیدن دیواره های یک رگه، یا بالا و کف یک لایه زغال سنگ، به نحوی که کانه یا زغال سنگ کم وبیش به صورت کامل جابجا شود. - (ب) بخش نازک یا باریک یک کانسار؛ بخشی از یک زون کانی که تقریباً قبل از گسترش آن در محلی دیگر برای تشکیل یک کانسار بزرگ، ناپدید می شود.
[پلیمر] نقطه بحرانی