intelligible
معنی
معلوم، روشن، قابل فهم، مفهوم، فهمیدنی
سایر معانی: فهم پذیر، قابل درک، واضح
سایر معانی: فهم پذیر، قابل درک، واضح
دیکشنری
قابل فهم است
صفت
intelligible, apprehensibleقابل فهم
intelligible, obvious, evidentمفهوم
intelligibleفهمیدنی
bright, light, on, explicit, vivid, intelligibleروشن
clear, given, apparent, certain, active, intelligibleمعلوم
ترجمه آنلاین
قابل فهم
مترادف
apprehensible ، clear ، comprehensible ، distinct ، fathomable ، graspable ، knowable ، lucid ، luminous ، obvious ، open ، plain ، unambiguous ، unequivocal ، unmistakable