خوشحالی کردن، خرسند کردن، خوشی دادن، خوشحال کردن، خوشنود کردن، شاد شدن، خشنود ساختن، مشعوف ساختن سایر معانی: شاد کردن، دلشاد کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تفننی سایر معانی: سرگرم کننده، مفرح، تفریح آور، خنده آور، مسرت بخش، فرحبش، تفریح دهنده
خوشحال، خوش، محظوظ سایر معانی: بسیار خوشحال، دلشاد، مشعوف، شادمان، شادکام
مسحور کردن، مجذوب کردن، (با سحر و جادو یا زیبایی) شیفته کردن، واله کردن، بوجداوردن، ازخودبیخودکردن، درحال جذبه انداختن
نشاط دادن، روح بخشیدن، شادمان کردن، خوشی دادن سایر معانی: سرحال آوردن، کیفور کردن، سرکیف آوردن، کیف دادن یا داشتن، دلشاد کردن، به وجد آوردن، (بسیار) خوشحال کردن، سرخوش کردن
مجذوب کردن، شیفتن، افسون کردن، سحر کردن، شیدا کردن، دلربایی کردن سایر معانی: (با نگاه عمیق یا با ترساندن) مات و مبهوت کردن، خیره کردن، سرجای خود میخکوب کردن، (کاملا) جلب کردن، (در اصل) سحر ک ...
دلگرم کننده، امیدبخش، مهربان
محظوظ کردن، بیش از حد لذت بردن سایر معانی: بسیار خشنود کردن، بسیار مسرور کردن
احیا کردن، دوباره جان بخشیدن، نوجان کردن
تفریح دادن، تفریح کردن، از نو خلق کردن، تمدد اعصاب کردن، وسیله تفریح را فراهم کردن سایر معانی: از نو آفریدن، نوآفرینی کردن، باز آفریدن، از نو آفریدن، باز آفرینی کردن، دوباره خلق کردن [ریاضیا ...
زنده کردن، احیا کردن، رستاخیز کردن سایر معانی: رستاخیز کردن یا شدن، (دوباره) زنده کردن، (از عالم مردگان) بازخیزاندن، خیزاندن، بازخیزیدن، خیزیدن، دوباره رواج دادن، باب کردن
بهوش اوردن، نیروی تازه دادن سایر معانی: رجوع شود به: revive [ریاضیات] احیاء کردن