جوانه زدن، رستن، (به سرعت) تولید مثل کردن، پر زاد و ولد بودن، هجوم آوردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نابینا، دارای چشم تار، نیم کور کردن سایر معانی: (در اصل) کور، نیم کور
برائت، تصفیه، تطهیر، روانپاکسازی، تصفیه و تزکیه نفس بوسیله هنر، تنقیه، پاک سازی، پالایش سایر معانی: پالش
از روی قصد، عمدا سایر معانی: تعمدا، دانسته، آگاهانه
فساد، پوسیدگی، گندیدگی سایر معانی: putrescencty گندیدگی
جان دادن به، روح بخشیدن، زنده شدن، تسریع شدن، تخمیر کردن، زنده کردن سایر معانی: زنده کردن یا شدن، جان تازه بخشیدن، احیا کردن یا شدن، به رواگ (رواج) در آوردن، برانگیختن، انگیزاندن، تحریک کردن ...
ساکن، خاموش سایر معانی: آرام، غیر فعال، ناکنشور [کامپیوتر] خاموش، ساکن . [برق و الکترونیک] خاموش بدون سیگنال ورودی .
ارام کردن، ساکت کردن، تسکین دادن سایر معانی: (انگلیس) آرام کردن، خواباندن، quiet ارام کردن
نژاد پرست، نژاد پرست سایر معانی: نژاد پرست
پهنه، سر و صدا، راکت، راکت تنیس، جارو جنجال، صدای غیر متجانس، عیاشی و خوشگذرانی، مهمانی پر هیاهو، سر و صدا و اشوب کردن سایر معانی: جنجال، هیاهو، همهمه، مهمانی بزرگ و پر سر و صدا، سور و ساز، ...
متشعشع، پرتو افکندن، تابیدن، شعاع افکندن، متشعشع شدن سایر معانی: (اشعه یا امواج نوری یا حرارتی بیرون دادن) تابیدن، درخشیدن، رخشیدن، ساطع کردن یا شدن، رخشا کردن یا شدن، (مثل شعاع های دایره) ا ...
توبیخ، ریل خط آهن، خط اهن، نرده، نرده کشیدن، توبیخ کردن سایر معانی: راه آهن، خط آهن (railroad و railway هم می گویند)، وابسته به راه آهن، میله یا تخته ی افقی نرده (به میله های عمودی می گویند: ...