معنی

متشعشع، پرتو افکندن، تابیدن، شعاع افکندن، متشعشع شدن
سایر معانی: (اشعه یا امواج نوری یا حرارتی بیرون دادن) تابیدن، درخشیدن، رخشیدن، ساطع کردن یا شدن، رخشا کردن یا شدن، (مثل شعاع های دایره) از مرکز به اطراف پراکنده شدن، (از یک نقطه) منشعب شدن، پرتوی کردن یا شدن، پرافکن کردن یا شدن، (محبت و شادی و غیره) تراویدن، (مجازی) باریدن، تجلی کردن، رجوع شود به: radial، (گیاه شناسی) دارای گل پرتوی (یا شعاعی)، گل پرتوی
[برق و الکترونیک] تابش کردن بیرون فرستادن انرژِ ی، مانند امواج الکترو مغناطیسی به فضا .
[ریاضیات] تشعشع کردن

دیکشنری

تابش نور
فعل
shine, sun, glint, radiate, twist, coruscateتابیدن
radiate, beam, eradiateپرتو افکندن
radiateشعاع افکندن
radiateمتشعشع شدن
صفت
radiate, asteriated, luminous, radiant, radiative, refulgentمتشعشع

ترجمه آنلاین

تابش می کند

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.