جاسوسی، خبر گیری سایر معانی: خبرکشی، آبشتگری، انیشگی، پوشیده یابی، پوشیده جویی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اصلی، عارضی، واقعی، فرض، ذاتی، اساسی، ضروری، عمده، واجب، لاینفک، بسیار لازم، اساسی ذاتی، جبلی سایر معانی: لازم، بایسته، لازمه (ی چیزی)، بنیادی، اسانسی، عصاره ای، عامل حیاتی، عامل اصلی، بی وا ...
تخمین پذیر، قابل براورد کردن سایر معانی: (مهجور) برآوردپذیر، محاسبه کردنی
اصول اخلاق سایر معانی: (فلسفه) کردار شناسی، بهخوی شناسی، بهکردار شناسی، علم الاخلاق، (سیستم اخلاقی و رفتاری شخص یا مذهب یا حرفه و غیره) کردارگان، خویگان، به خویگان، بهکردارگان، اخلاقیات، رسا ...
هر کس، هر کسی سایر معانی: همه کس، (برای تاکید) هر یک از، یک به یک، هر کس، همه کس، هریک
اعتراض پذیر سایر معانی: ایراد پذیر، قابل ایراد، قابل اعتراض، واخواست پذیر، اعترا پذیر
برانگیختنی، قابل تحریک، قابل تهییج سایر معانی: تحریک پذیر، زود انگیز
مشتعل، پر هیجان، برانگیخته سایر معانی: انگیخته، هیجان زده، شوریده [ریاضیات] برانگیخته، تهییج شده
فریاد، بانگ، ضجه، حرف ندا سایر معانی: (گفتار ناگهان و از روی شور و حرارت) داد، تشر، پرخاش، ندا، عتاب، اظهار تعجب، ابراز شگفتی، علامت تعجب
معاف شدنی، قابل بخشش و معافیت، بخشیدنی سایر معانی: توجیه پذیر، بخشودنی، قابل بخشش، اغماض پذیر، قابل گذشت، موجه، پوزش پذیر، معذور داشتنی
عاری، ازاد، معاف، معاف کردن سایر معانی: مستثنی، بخشوده، مستثنی کردن، بخشودن [حقوق] معاف کردن، مستثنی کردن، بخشیدن، معاف، مستثنی
تقلا، اعمال زور، ثقل سایر معانی: تلاش، کوشش، زورزنی، جد و جهد، کار سخت، کار شاق، اعمال، به کارگیری، به کاربندی