exempt
معنی
عاری، ازاد، معاف، معاف کردن
سایر معانی: مستثنی، بخشوده، مستثنی کردن، بخشودن
[حقوق] معاف کردن، مستثنی کردن، بخشیدن، معاف، مستثنی
سایر معانی: مستثنی، بخشوده، مستثنی کردن، بخشودن
[حقوق] معاف کردن، مستثنی کردن، بخشیدن، معاف، مستثنی
دیکشنری
معافیت
فعل
exempt, remit, excuse, dismiss, dispense, enfranchiseمعاف کردن
صفت
exemptمعاف
free, devoid, void, bare, destitute, exemptعاری
free, open, loose, unattached, degage, exemptازاد
ترجمه آنلاین
معاف
مترادف
absolved ، beat the rap ، clear ، cleared ، discharged ، excepted ، excluded ، excused ، favored ، free ، immune ، let go ، let off ، liberated ، not liable ، not responsible ، not subject ، off the hook ، outside ، privileged ، released ، set apart ، spared ، special ، unbound ، unchecked ، unrestrained ، unrestricted ، unshackled ، void of ، walked