چیز اشغال و نا چیز، چیز اشغال و نا چیز، محقر، جزئی، لاشی سایر معانی: ناچیز، بی مورد، کم اهمیت، پست، رذلانه، نا بکارانه، بنجل، به درد نخور، آشغالی، پاپاسی، چلسه، پیزری، سر هم بندی شده ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مناسبت، متقاعد کننده، متقاعد کننده، تشویقی، وادار کننده، مجاب کننده سایر معانی: وادارگر، پذیراننده، قانع کننده
بی معنی، بیهوده، بی جا سایر معانی: بی فایده، بی نتیجه، احمقانه
سودمندانه، بطورمفید، چنانکه سود دهدیا منفعت رساند
طرفدار، فرمانروا، سایس، پادشاه، سلطان، شهریار، با اقتدار، دارای قدرت عالیه سایر معانی: برتر، ابر، عالی، عالیترین، بالاترین، عالی مقام، ابر قدرت، قدر قدرت، شاه، خسرو، خدیو، تاجدار، مستقل، خود ...
ناتوان، عاجز سایر معانی: ناقادر، بیچاره
[فوتبال] غیرقابل استفاده
پرهیزکار، پاکدامن، عفیف، مقدس، متقی، با فضیلت، باتقوا، فرهومند سایر معانی: پرمحسنات، شریف، پارسا، باتقوی، وارسته، حاکی از وارستگی، پرهیزکارانه، (زن) نجیب
کم خون، زرد، کم رنگ، رنگ پریده، رنگ پریده شدن یا کردن سایر معانی: رنجور، نحیف، ضعیف، بی حال، بی نا، (آدم) رنگ پریده، (مهجور) تیره، غم انگیز، (مهجور) زمان گذشته ی : win، wand رنگ پریده [کامپی ...