sovereign
معنی
طرفدار، فرمانروا، سایس، پادشاه، سلطان، شهریار، با اقتدار، دارای قدرت عالیه
سایر معانی: برتر، ابر، عالی، عالیترین، بالاترین، عالی مقام، ابر قدرت، قدر قدرت، شاه، خسرو، خدیو، تاجدار، مستقل، خود استوار، خود فرمان، خودمختار، مطلق، بی چون و چرا، تام، (دارو یا درمان) موثر، کاری، قطعی، لیره زر
[حقوق] حاکم، فرمانروا، مطلق، مستقل
سایر معانی: برتر، ابر، عالی، عالیترین، بالاترین، عالی مقام، ابر قدرت، قدر قدرت، شاه، خسرو، خدیو، تاجدار، مستقل، خود استوار، خود فرمان، خودمختار، مطلق، بی چون و چرا، تام، (دارو یا درمان) موثر، کاری، قطعی، لیره زر
[حقوق] حاکم، فرمانروا، مطلق، مستقل
دیکشنری
پادشاه
اسم
king, monarch, sovereign, shah, potentate, rexپادشاه
sultan, king, sovereign, monarch, potentateسلطان
king, monarch, sovereign, sovranشهریار
ruler, sovereign, commander, one in powerفرمانروا
diplomat, governor, hakim, politician, ruler, sovereignسایس
advocate, adherent, sympathizer, aficionado, partisan, sovereignطرفدار
صفت
sovereign, sovranبا اقتدار
sovereign, sovranدارای قدرت عالیه
ترجمه آنلاین
حاکم
مترادف
absolute ، ascendant ، autonomous ، chief ، commanding ، directing ، effectual ، efficacious ، excellent ، guiding ، highest ، imperial ، independent ، lofty ، majestic ، monarchal ، monarchial ، overbearing ، paramount ، predominant ، predominate ، preponderant ، prevalent ، principal ، regal ، regnant ، reigning ، royal ، ruling ، self governed ، supreme ، unlimited