خواهان، سخت، طالب، خواستار، سخت گیر، مصر، مبرم سایر معانی: دشوار، پرگرفتاری، پرزحمت، پرگیرودار، پرمسئولیت، پرتوقع، پرخواسته، exacting : طاقت فرسا
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اظهار کننده، ادعا کننده سایر معانی: جسور، پر مدعا، پر جرات، کسی که از حق خود دفاع می کند، سمج، حاضرجواب، بی محابا، مدعی
شاق، غم انگیز، سنگین، گرانبار، ناگوار سایر معانی: پربار، کمرشکن، پرمسئولیت، مزاحم، خسته کننده، نگران کننده، خطیر، ظالمانه
گردنکشی، طلب حق، دعوت بجنگ، رقابت کردن، بمبارزه طلبیدن، سرپیچی کردن سایر معانی: ستیزه جویی کردن، برمخیدن، به مبارزه طلبیدن، ستیزیدن، چالش کردن، عرض اندام کردن، نفس کش طلبیدن، هماورد جویی کرد ...
قطعی، بحرانی، انتقادی، منتقدانه، وخیم، نکوهشی سایر معانی: انتقادآمیز، نکوهشگرانه، معاندانه، خرده گیرانه، وابسته به نقد ادبی یا هنری و غیره، نقدگرانه، هنرسنجانه، سخن سنجانه، نکته سنجانه، بسیا ...
ساده، ملایم، اسوده، سبک، روان، اسان، سهل، بی زحمت، بدون اشکال سایر معانی: آسان (در برابر: دشوار difficult)، (بی درد و هراس و اشکال) آسوده، مرفه، بی درد سر، بی دغدغه، راحت، آرام، غنوده، راحتی ...
بد اخلاق، مشتاق، بی تاب، بی حوصله، بی صبر، نا شکیبا سایر معانی: ناشکیب، عجول، نابردبار، بی طاقت، بی تحمل، بیقرار
سیر نشدنی، سیرنشده سایر معانی: سیرنشدنی (یا نکردنی)، سیری ناپذیر، ناسیرا، دله، دچار جوع دایم، ارضا نشدنی (یا نکردنی)
تند، مشتاقانه، شدید، متمرکز، تشدیدی، پرقوت سایر معانی: شدید شونده یا کننده، فزونگر، پرتنشگر، فربودگر، تنجشگر، ستهم شونده، (کلاس درس) فشرده، (بیمارستان) وابسته به بخش آی - سی - یو (بخش مراقبت ...
ستمگر، غم افزا، ظالم، ستمکار، متعدی، ستم پیشه، ناراحت کننده سایر معانی: طاقت فرسا، آزارگر، آزارنده، رنج آور، سخت، توانفرسا، بیدادگر، ستمگرانه، ظالمانه، اجحاف آمیز، خورد کننده
فشار، فشاری، مبرم، فشاراور، عاجل، مصر سایر معانی: فوری، فوری و فوتی، مصرانه، فشردگری، فشارگری، منگنه (کردن)، پرس (کردن)، چلانش، فشردن، هرچیز پرس شده (یا منگنه شده) [نساجی] فشار - پرس - فشردن ...
سخت، کوشا سایر معانی: آزار دهنده، ستوهنده، بدقلق، طاقت فرسا، بی تاب کننده، ساعی