دگرشکلی ضخیمپوسته [زمینشناسی] نوعی گسلش و چینخوردگی که دگرشکلی پی سنگ بلورین را نیز به همراه دارد
واژههای مصوب فرهنگستان
[عمران و معماری] تغییر شکل تابع زمان
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کج کردن، پیچاندن، از شکل انداختن، ناهموار کردن سایر معانی: (به ویژه چهره و اندام) کج و معوج کردن یا شدن، به هم چلاندن، کج و کوله کردن
پیچیدگی، شکنج سایر معانی: (به ویژه چهره و بدن) کج و کولگی، کولگی، هم چلانش، دژ ریختی، اعوجاج، از شکل افتادگی، ازشکل اندازی، کج کردن
خراب کردن، از شکل انداختن، بد شکل کردن، زشت کردن، بدنما کردن، بد ریخت کردن سایر معانی: بی ریخت کردن
چیز عجیب و غریب، چیز بی تناسب، تناقض دار، مضحک، غریب و عجیب، بی تناسب سایر معانی: مضحک و بی معنی، غیر عادی و تمسخر انگیز، پوچ و مسخره (معانی این واژه بیشتر تداعی منفی دارند)، (وابسته به سبک ...
اسیب زدن، ازار رساندن سایر معانی: (صدمه ی جسمی وارد آوردن) گزند رساندن، صدمه زدن، آسیب رساندن، مصدوم کردن، زخمی کردن، (احساسات یا غرور و غیره) جریحه دار کردن، آزردن، لطمه زدن، خسارت وارد آور ...
اسیب، معیوب کردن، صدمه زدن، اسیب رساندن، زیان رساندن، ناقص کردن، بی اندام کردن، ضایع کردن سایر معانی: خدشه دار کردن، منقص کردن، آسیب زدن، گزند زدن، آکمند کردن، لطمه زدن، (نادر) عیب، نقص، (مه ...
بیماری پاژه [اَرتاپزشکی] نوعی بیماری که به علت ضخیم شدن مزمن استخوان به وجود میآید
بر گرداندن، شکستن، منکسر کردن سایر معانی: (نور یا صدا یا گرما) شکستن، بازشکن کردن، انکسار [ریاضیات] تجزیه کردن، شکستن
(امریکا - خودمانی - زن) دارای بقچه بندی خوب، کمی چاق ولی خوش هیکل
زشت، ترسناک، کریه، مهیب، بد منظر، بد گل، نا زیبا، بی قواره سایر معانی: گست، شبست، قناس، ورخچ، مزخج، بدریخت، بدقیافه، زننده، ناخوشایند، قبیح، رکیک، شنیع، هراس آور، وحشتناک، بسیار بد، تهدیدآمی ...