disfigure
معنی
خراب کردن، از شکل انداختن، بد شکل کردن، زشت کردن، بدنما کردن، بد ریخت کردن
سایر معانی: بی ریخت کردن
سایر معانی: بی ریخت کردن
دیکشنری
خراب کردن
فعل
ruin, destroy, take down, wreck, pull down, disfigureخراب کردن
disfigure, deform, uglifyزشت کردن
deface, botch, contort, disfigure, deform, disfeatureاز شکل انداختن
deform, disfigure, deface, misshapeبد شکل کردن
disfigureبدنما کردن
disfigureبد ریخت کردن
ترجمه آنلاین
مخدوش کردن
مترادف
blemish ، damage ، deface ، defile ، deform ، disfashion ، disfeature ، distort ، hurt ، injure ، maim ، mangle ، mar ، mutilate ، scar