[حقوق] اموال غیر منقول قابل انتقال به ورثه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[حقوق] اموال عینی، اموال مادی
[حقوق] مالکیت حق دینی
بطور غیر مادی، بطور غیر محسوس
سرجوخه، بدنی، جسمی سایر معانی: (ارتش) سرجوخه (دون رتبه ترین درجه دار در ارتش های امریکا و انگلیس)، تنی، جسمانی، (نادر) شخصی، (کلیسا) روکش کتانی محراب که نان و شراب عشای ربانی را روی آن قرار ...
غیر محسوس، لمس نشدنی، نامحسوس سایر معانی: غیرملموس، پرماس ناپذیر، ناپرماس، نابسودنی
ماده، جسم، جنس، جسمی، مادی، اصولی، کلی، مقتضی، اساسی، جسمانی سایر معانی: مطلب، اطلاعات، داده ها، پارچه، قماش، (جمع) لوازم، نیازمندی ها، نیازگان، مصالح، مادی (دارای ماده)، تنی، بدنی، شهوانی، ...
جامه عمل بخود پوشیدن، مادی کردن، صورت خارجی بخود گرفتن سایر معانی: تحقق یافتن، واقعیت یافتن، هست شدن، هستش یافتن، تجسد یافتن، تن مند شدن یا کردن، مادی شدن یا کردن، به صورت ماده درآوردن، (روح ...
دارو، لوازم پزشکی، ابزار پزشکی، اصلا، اساسا، بطور کلی، بطور عمده، بطور مادی، واقعا
ماده، جوهر، امر، مطلب، چیز، خیم، جسم، اهمیت، ذات، ماهیت، موضوع، نکته، مهم بودن، اهمیت داشتن سایر معانی: پرموته، مادگان، محتوا (در برابر: شکل و سبک و روش)، درون داشت، مقدار، میزان، ظرف، طی، ( ...
وابسته بعلم ماوراءطبیعی سایر معانی: (ادبیات انگلیس در سده ی هفتم به ویژه شعر john donne و george herbert که ویژگی آن عبارت بود از استعاره های زیرکانه و دیرفهمیدنی و سبک زیاده تخیل آمیز و پر ...
بدنی، جسمانی، طبیعی، مادی، فیزیکی سایر معانی: وابسته به علوم طبیعی، علمی، عینی، واقعی، جسمانی (در برابر: فکری یا روحی)، تنی، جسمی، شهوانی، جنسی، خشن، پر خشونت، قلدر، قلدرانه، معاینه ی پزشکی ...