corporal
معنی
سرجوخه، بدنی، جسمی
سایر معانی: (ارتش) سرجوخه (دون رتبه ترین درجه دار در ارتش های امریکا و انگلیس)، تنی، جسمانی، (نادر) شخصی، (کلیسا) روکش کتانی محراب که نان و شراب عشای ربانی را روی آن قرار می دهند
سایر معانی: (ارتش) سرجوخه (دون رتبه ترین درجه دار در ارتش های امریکا و انگلیس)، تنی، جسمانی، (نادر) شخصی، (کلیسا) روکش کتانی محراب که نان و شراب عشای ربانی را روی آن قرار می دهند
دیکشنری
فیزیکی
اسم
corporalسرجوخه
صفت
physical, bodily, corporal, somatic, corporeal, systemicبدنی
somatic, corporeal, corporal, material, substantial, carnalجسمی
ترجمه آنلاین
سرجوخه
مترادف
anatomical ، carnal ، corporeal ، fleshly ، fleshy ، gross ، human ، material ، objective ، phenomenal ، sensible ، somatic ، substantial ، tangible