معنی

بدنی، جسمانی، طبیعی، مادی، فیزیکی
سایر معانی: وابسته به علوم طبیعی، علمی، عینی، واقعی، جسمانی (در برابر: فکری یا روحی)، تنی، جسمی، شهوانی، جنسی، خشن، پر خشونت، قلدر، قلدرانه، معاینه ی پزشکی (physical examination هم می گویند)، وابسته به علم فیزیک
[برق و الکترونیک] فیزیکی، ظاهری
[حقوق] عینی، ملموس، مادی، جسمانی
[ریاضیات] بدنی، جسمانی، فیزیکی

دیکشنری

فیزیکی
صفت
physicalفیزیکی
physical, bodily, corporal, somatic, corporeal, systemicبدنی
physical, bodily, corporeal, material, sensual, carnalجسمانی
material, physical, materialist, corporeal, worldly, somaticمادی
natural, normal, physical, indigenous, inherent, innateطبیعی

ترجمه آنلاین

فیزیکی

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.