گیج کردن، غرق افکار شاعرانه کردن، بفکر انداختن، ژولیده کردن سایر معانی: سردرگم کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ژولیده سایر معانی: (verb transitive) گیج کردن، غرق افکار شاعرانه کردن، بفکر انداختن
ژولیدگی، سرافکندگی، پریشانی، گیجی، اغتشاش، دست پاچگی، درهم و برهمی، اغفال، اشتباهی گرفتن، اسیمگی سایر معانی: سر در گمی، بهت، حیرت، آشفتگی، اختلال (حواس یا اوضاع)، سرگشتگی، بی ترتیبی، به هم ر ...
مجنون، دیوانه سایر معانی: دیوانه وار
بی حس کردن، فلج کردن، از کار انداختن سایر معانی: پراکافتن، پراکافت کردن، خواباندن
گرفتار، شیفته، پریشان حواس، پرمشغله سایر معانی: کاملا در فکر چیزی، مجذوب، دلواپس، دربند چیزی، از پیش سرگرم، از قبل مشغول (کاری)، (نام هایی که در رده بندی موجودات به کار می روند) قبلا استعمال ...
گیجی، حیرت زده کردن، بی حس کردن، گیج کردن، سراسیمه کردن سایر معانی: (مثلابا ضربه) بیهوش کردن، از هوش بردن، مدهوش کردن، از حال بردن، هاج و واج کردن، بهت زده کردن، مبهوت کردن، (صدای بلند یا ان ...