preoccupied
معنی
گرفتار، شیفته، پریشان حواس، پرمشغله
سایر معانی: کاملا در فکر چیزی، مجذوب، دلواپس، دربند چیزی، از پیش سرگرم، از قبل مشغول (کاری)، (نام هایی که در رده بندی موجودات به کار می روند) قبلا استعمال شده، پیش گرفته، با حواس پرتی، (به طور) سرسری
سایر معانی: کاملا در فکر چیزی، مجذوب، دلواپس، دربند چیزی، از پیش سرگرم، از قبل مشغول (کاری)، (نام هایی که در رده بندی موجودات به کار می روند) قبلا استعمال شده، پیش گرفته، با حواس پرتی، (به طور) سرسری
دیکشنری
گرفتار
صفت
involved, afoul, captive, preoccupiedگرفتار
fond, preoccupied, gaga, mad, amorous, captiveشیفته
hardscrabble, preoccupiedپرمشغله
distraught, preoccupiedپریشان حواس
ترجمه آنلاین
مشغول
مترادف
absent ، absent minded ، absorbed ، abstracted ، airheaded ، asleep ، bemused ، bugged ، daydreaming ، deep ، distracted ، distrait ، engaged ، engrossed ، faraway ، fascinated ، forgetful ، have on the brain ، heedless ، hung up ، immersed ، inconscient ، intent ، lost ، lost in thought ، mooning ، moony ، oblivious ، obsessed ، rapt ، removed ، spellbound ، spread out ، taken up ، unaware ، woolgathering ، wrapped up