متشعشع، پرتو افکندن، تابیدن، شعاع افکندن، متشعشع شدن سایر معانی: (اشعه یا امواج نوری یا حرارتی بیرون دادن) تابیدن، درخشیدن، رخشیدن، ساطع کردن یا شدن، رخشا کردن یا شدن، (مثل شعاع های دایره) ا ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
درخشندگی، جلوه، شکوه، تلالو سایر معانی: resplendence درخشندگی
جرقه، برق، درخشش، برق زنی سایر معانی: جرقه زنی، خرفک زنی، آییژک پرانی، اخگر، ژابیژ، (ستاره) چشمک زنی، سوسو [برق و الکترونیک] جرقه زدنی، برق زدنی - سوسوزنی 1. جرقه ای از نور ( فوتونهای نوری) ...
الونک، کپر، ریختن، افکندن، پوست ریختن، جاری ساختن، خون جاری ساختن، برگ ریزان کردن، انداختن، افشاندن سایر معانی: اتاقک (برای انبار کردن ماشین چمن زنی و ابزار باغ و غیره) آلونک، - دان، بیرون ر ...
پوزخند، پوزخند زدن، لبخند مغرورانه زدن سایر معانی: نیش باز کردن
جرقه، اخگر، بارقه، جرقه زدن، خود نمایی کردن سایر معانی: ابیز، ژابیز، آیژک، لخچه، لخشه، آییژ، (مجازی) اثر، نشانه، علامت، ذره، فروهر، ابیز کردن، اخگر پراندن، (مجازی) بانی شدن، کنشور کردن، تحری ...
تمایل، خط، رگ، رگه، ورقه، نوار یا رگه نواری، خط خط کردن، گستردن، دراز کردن، بسرعت حرکت کردن سایر معانی: راه راه (که معمولا از نظر رنگ یا بافت یا پشم و غیره با زمینه فرق دارد)، نواره، شعاع نو ...
دسته، خیز، دکمه سر دست، گل میخ، داربست، اسب تخمی، اراستن، نشاندن، مرصع کردن، میخ زدن، پر کردن سایر معانی: پراکنده بودن، مزین بودن به، گلمیخ (هر نوع فلز میخ مانند که برای تزئین به چرم و غیره ...
تیر، چوب، کنده، الوار، درخت الواری، صدای خشک، طنیندار شبیهصدای زنگ، با الوار و تیر پوشاندن سایر معانی: تیر چهارتراش، درختان، جنگل(ها)، درختستان (ها)، لیاقت، جربزه، شایستگی، استعداد، (در اصل) ...
دستۀ پرتوهای متمرکزی که تقریبا در یک جهت منتشر میشود [مهندسی بسپار ـ علوم و فنّاورى رنگ]
واژههای مصوب فرهنگستان
باریکۀ متمرکزی از تابش با بسامد رادیویی که در ارتباطات و رادار کاربرد دارد [فیزیک]
عضوی از سازه که نقش اصلی آن تحمل خَمش است [مهندسی عمران]