[کامپیوتر] راه دور، دور دست، دور
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ازاد، اعزام نشده، ناوابسته، توفیق نشده، منتظردستور سایر معانی: باز، بسته نشده، گیر انداخته نشده، چفت یا زنجیر نشده، غیر متصل، مستقل، نا سر سپرده، نامزد نشده، ازدواج نکرده، مجرد
دایره نا محدود، مطلق، کامل، قطعی، خالص، مستقل، استبدادی، غیر مشروط، ازاد از قیود فکری، خود رای سایر معانی: محض، راستینه، بی چون و چرا، تمام عیار، تام، نامخلوط، خودکامه، قادر مطلق، مستبد، واث ...
خو گرفته، معتاد سایر معانی: اموخته ومعتاد، تسلیم شده
وفا کردن، متفق بودن، جور بودن، چسبیدن، پیوستن، وفادار ماندن، هواخواه بودن، طرفدار بودن، توافق داشتن، بهم چسبیده بودن سایر معانی: وصل ماندن، پشلیدن، دوسیدن، برچسبیدن، (صمیمانه) پیروی کردن، رع ...
تنها، یکتا، فقط، صرفا، یکتنه سایر معانی: تک، به تنهایی، دست تنها، بی مانند، یکه، محضا
عزب، لیسانسیه، مرد بی زن، زن بی شوهر، باشلیه، دانشیاب سایر معانی: (آموزش) درجه ی لیسانس، کارشناس، (در اصل - در نظام فئودالی) سلحشور جوان و زمین دار که تحت فرمان شخص دیگری خدمت می کرد (bachel ...
(امریکا - عامیانه) زن مجرد (که شاغل است و به طور مستقل زندگی می کند)
ماده، شرط، جزء، بند، فصل، قضیه، جزئی از جمله سایر معانی: (دستور زبان) عبارت (مجموعه ای از چند واژه که دارای فاعل و فعل باشد)، جمله واره، (در مورد قرارداد و لایحه و غیره) بند، شق، فقره، جز، ع ...
مشروط، شرطی، مشروطه، نا معلوم سایر معانی: مشروط (در مقابل بی قید و شرط: absolute یا unconditional)، مقید، دارای قید و شرط، (منطق) پیش گزاره ای (وابسته به قضیه ای که منوط به قضیه ی دیگر باشد) ...
دیپلمات، سیاستمدار، رجل سیاسی، سیاس، سایس سایر معانی: سیاست پرداز، سیاست کار (در مقایسه با: سیاستمدار politician و دولتمرد statesman)
مجزا، مقسوم، تقسیم شده سایر معانی: بخش شده، جدا (شده)، (جاده ای که در وسط آن چمن یا نرده و غیره است) جاده ی میاندار، (برگ گیاه) چند بخشی [ریاضیات] تقسیم شده، مقسوم، منقسم