[زمین شناسی] مناطق انباشتگی از محدوده های سنی یک گروه از گونه ها استفاده می کنند
دیکشنری انگلیسی به فارسی
[زمین شناسی] استخراج تجمعی تجمعی از بلورهای انباشته از یک تبلور تفریقی ماگمای مادر است که ماگمای دختر را تولید میکند.
زیرهموندگان [باستانشناسی] مجموعهای از دستساختهها که بر فعالیت مشخص گروهی از مردمان دورۀ باستان دلالت دارد
واژههای مصوب فرهنگستان
گرد اوری سایر معانی: گرداوری
بار، حضار، مستمعین، ملاقات رسمی، شنودگان سایر معانی: گردآمدگان، پیام گیران، (رادیو و غیره) شنوندگان، (فیلم و نمایش و غیره) تماشاگران، تماشاچیان، بینندگان، (کتاب و روزنامه و غیره) خوانندگان، ...
گروه، جمعیت، دسته، انجمن، شرکت، گروهان، هیئت بازیگران، همراه کسی رفتن سایر معانی: همدمی، مجالست، همنشینی، مصاحبت، انس، الفت، گروه (که به منظور خاصی تشکیل شده باشد)، شرکا، مهمان، مهمانان، هم ...
توده، تراکم، انبوه، کومه، کپه سایر معانی: انباشته، مجموعه ای از چیزهای توده شده
قرارداد، انجمن، مجمع، هم ایش، پیمان نامه، هم ایی سایر معانی: اجلاس، کنگره، گردهمایی، نشست، چپیره، جلسه، میثاق، پیمان، توافقنامه، سنت، عرف، رسم، (جمع) آداب و رسوم، رسم هنری، قاعده ی ادبی، (ام ...
انباشتگی، توده، جمع اوری، گرد اوری سایر معانی: گرداوری، جمع اوری، انباشتگی، توده
اتصال، خط اتصال، ربط، تقاطع، نقطه اتصال، برخوردگاه سایر معانی: پیوند، جفت شدگی، همبست، پیوندگاه، محل اتصال، محل برخورد (دو راه یا راه آهن و غیره)، محل تقاطع، بندگاه، دوراهی، چندراهی، ـ راهی ...
برخورد، اجتماع، تلاقی، انجمن، مجمع، جماعت، هم ایش، اجماع، ملاقات، جماعت همراهان، میتینگ، جلسه، نشست، متلاقی سایر معانی: دیدار، گردهمایی، مجلس، (محل) تلاقی، (محل) برخورد، برخوردگاه، هم دیدارگ ...
میلیون، هزار در هزار سایر معانی: یک میلیون واحد پولی (مثلا یک میلیون دلار)، (عامیانه) مقدار زیاد، یک عالمه، هزاران هزار، میلیون (هزار هزار) [ریاضیات] میلیون، هزار هزار، 106 ...