در هر صورت، بهر حال، بنوعی، بهرجهت سایر معانی: هر وسیله ی فرار از خطر (ولو اینکه ناخوشایند باشد)، به هر طریق، به طور سر هم بندی، شورتی وار، الکی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تقریبا سایر معانی: تقریبا [ریاضیات] به تقریب، تقریبا، تخمینا، تقریب زدن
جفت کردن، انباشتن، متراکم کردن، گرد امدن، جمع شدن، گرد اوردن، سوار کردن، فراهم اوردن، همگذاردن، انجمن کردن سایر معانی: گردآوردن، گردهم آوردن، فراهم آوردن، گروه کردن، جلسه تشکیل دادن، همنشست ...
کناره گیری، اجتناب، احتراز، طفره، طفره روی سایر معانی: دوری، پرهیز، خودداری، جلوگیری
منتظر شدن، در کمین نشستن، انتظار داشتن، منتظر بودن سایر معانی: صبر کردن، انتظار کشیدن، چشم به راه بودن، ملازم کسی بودن، در کمین کسی نشستن
به عقب، وارونه، به پشت، از پشت سایر معانی: معادل است با: backward، عقب افتاده، عقب مانده، کودن
(خودمانی) 1- کتک زدن 2- اذیت کردن، (امریکا - خودمانی) قراضه، کهنه، لکنته [نساجی] دفتین زدن
گول زدن، ریشخند کردن سایر معانی: خر کردن، زبان بازی کردن، (با چاپلوسی و غیره) وادار به کاری کردن، چاپلوسی
قاضی عسگر، دین یار، پادری، کشیشی که عبادتگاه ویژه دارد سایر معانی: کشیش وابسته به بیمارستان یا مدرسه یا ارتش و غیره، قاضی عسکر، سرپرست نمازخانه، پیش نماز، کشیش وابسته به نیایشگاه خصوصی (مثلا ...
تقریبا، در حدود، در اطراف سایر معانی: (نشانی که پیش از تاریخ تقریبی به کار می رود) حدود، تقریبا (مخفف آن: .c)
ناراست، پر پیچ و خم، دور و دراز، پیچاپیچ، دارای شیله پیله، گمراه کننده، کج راهه، کژ، غیرمستقیم
بیان غیر مستقیم، طول وتفصیل در کلام سایر معانی: (ادبیات و سخنوری) اطناب، درازگویی