دوستانه، دوست داشتنی سایر معانی: با مهربانی، آشتی آمیز، مصالحه آمیز، باصلح و صفا، دوستوار، موافق
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مهربان، دلپذیر، شیرین سایر معانی: خوش طینت، رفیق دوست، دوستانه، (مهجور) دوست داشتنی، دلفریب، دوست داشتنی
برادرانه، از روی مهربانی، از روی دوستی سایر معانی: برادر وار، مهربان و صمیمی
خوش برخورد، قابل معاشرت، شایسته رفاقت سایر معانی: خوش مشرب، معاشرتی، خونگرم، خوش صحبت
مناسب، مساعد، مطلوب سایر معانی: موافق، دمساز، همدل، همسو، جور، سازگار، همباز، موافقت آمیز [آمار] مساعد
خوشرو، خون گرم، خیر، خوش مشرب، خوش دماغ سایر معانی: تندرستی آفرین، سلامتی بخش، (آب و هوا) ملایم و سالم، (شخص) سر زنده و گرم، رفیق دوست، (در اصل) وابسته به نکاح و زاد و ولد، نکاحی، زایشی، واب ...
خوشایند، مهربان، دلپذیر، بخشنده، رئوف، توفیق دهنده، فیض بخش، زیر دست نواز، خیر خواه، مطبوع دارای لطف سایر معانی: رعنا، باوقار، زیبنده، مهربان و جذاب، متین، پر ناز و نعمت، پر رفاه، پر سلیقه، ...
متناسب و متوازن، جور، موزون، سازگار، (اندیشه یا سلیقه یا احساس و غیره) متوافق، همدل، همدل و همصدا، فراخور، هم آواز، هم عقیده، هم اندیش، (موسیقی) هماهنگ، دارای هارمونی، همساز، آهنگین، خوش آهن ...
ارام، ساکن، مسالمت امیز، صلح جو سایر معانی: صلح انگیز، آشتی بخش، آشتیانه، آشتی گر، صلح آور (irenical هم می گویند)، صلح جوirenic(al)اتشی امیز، صلح امیز، صلح جویانه
شوالیه وار، سلحشورانه، تهمتن وار، شهسوار مانند، جوانمردانه، سلحشوروار، شایان سلحشوری، وابسته به شوالیه هایاسلحشوران
ارام، ملایم، صلح دوست، اشتی پذیر سایر معانی: صلح جو، آرامش طلب، آشتی دوست، در حال صلح، در صلح و صفا