همکاری نکردن، به همکاری یا شراکت خاتمه دادن سایر معانی: از عضویت محروم کردن، قطع رابطه کردن، ناوابسته کردن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متحد، پیوسته، منسوب سایر معانی: هم پیمان، هم عهد، مربوط، یکپارچه، متفق، آوسته، خویش، هم خانواده، از یک خانواده، وابسته، (با a بزرگ) وابسته به متفقین یا متحدان (به ویژه امریکا و انگلیس) ...
هم دست، شریک، معاون، عضو پیوسته، همسر، رفیق، هم قطار، هم پیوند، همبسته، دانشبهری، وابسته، امیزش کردن، مربوط ساختن، پیوستن، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، همدم شدن، معاشرت کردن سایر معا ...
واژه هم ریشه، هم جنس، هم ریشه سایر معانی: خویشاوند، دارای اجداد مشترک، همنیا، همدودمان، (زبان شناسی) همریشه [زمین شناسی] هم زاد (آذرآواری): وابسته، هم اصل، هم جنس، هم ریشه؛ به آذرآوار هایی گ ...
عاق کردن، از اری محروم کردن سایر معانی: از ارث محروم کردن، از حقوق و امتیازات خود محروم کردن، از ارک محروم کردن
وابستگی، خویش، عشیره، خویشاوند، خویش و قوم، قوم و خویشی سایر معانی: همانند، هم خوی، هم طینت، هم سرشت، مشابه، خویشاوندان، قوم و خویش، خویشان، خانواده، (قدیمی) خویشاوندی، نسبت خانوادگی، هم تبا ...
بهم پیوستن، بستن، بافتن، گره زدن، کشبافی کردن سایر معانی: (ژاکت پشمی و غیره) بافتن، بافندگی کردن (با دو میله)، دستبافی کردن (بافندگی با ماشین یا فرش بافی را می گویند: weaving)، همبسته کردن، ...
جزء، شعبه، اندام، بخش، عضو، کارمند سایر معانی: اندام (به ویژه اندام تناسلی یا دست و پا)، عضو بدن، (اداره و باشگاه و غیره) عضو، هموند، (پل یا ساختمان یا معادله ی ریاضی یا جمله یا رده بندی و غ ...
(به ویژه در مورد شرکت در احزاب و گروه های سیاسی) ناپیوستار، شرکت نکننده، ناطرفدار، غیر عضو، ناهوادار، بیطرف
ارثی، وابسته میرای سایر معانی: وابسته میراک [حقوق] موروثی
کناره گیری کردن، از عضویت خارج شدن، جدا رفتن سایر معانی: (از گروه یا سازمان یا کشور) جدا شدن، منتزع شدن
ازاد، اعزام نشده، ناوابسته، توفیق نشده، منتظردستور سایر معانی: باز، بسته نشده، گیر انداخته نشده، چفت یا زنجیر نشده، غیر متصل، مستقل، نا سر سپرده، نامزد نشده، ازدواج نکرده، مجرد