allied
معنی
متحد، پیوسته، منسوب
سایر معانی: هم پیمان، هم عهد، مربوط، یکپارچه، متفق، آوسته، خویش، هم خانواده، از یک خانواده، وابسته، (با a بزرگ) وابسته به متفقین یا متحدان (به ویژه امریکا و انگلیس)
سایر معانی: هم پیمان، هم عهد، مربوط، یکپارچه، متفق، آوسته، خویش، هم خانواده، از یک خانواده، وابسته، (با a بزرگ) وابسته به متفقین یا متحدان (به ویژه امریکا و انگلیس)
دیکشنری
متفقین
صفت
united, unified, allied, integrated, federate, confederateمتحد
continuous, attached, joined, contiguous, connected, alliedپیوسته
related, alliedمنسوب
ترجمه آنلاین
متحد
مترادف
affiliated ، agnate ، akin ، amalgamated ، associated ، bound ، cognate ، combined ، confederate ، connate ، connected ، in league ، incident ، joined ، joint ، kindred ، linked ، married ، related ، unified ، wed