معنی

هم دست، شریک، معاون، عضو پیوسته، همسر، رفیق، هم قطار، هم پیوند، همبسته، دانشبهری، وابسته، امیزش کردن، مربوط ساختن، پیوستن، شریک کردن، مصاحبت کردن، وابسته کردن، همدم شدن، معاشرت کردن
سایر معانی: به هم پیوستن، هم پیوند کردن یا شدن، مربوط شدن یا کردن، وابسته شدن یا کردن، همبسته کردن یا شدن، مربوط کردن یا شدن، معاشر شدن، هم نشینی کردن، متحد شدن، یکپارچه شدن یا کردن، تداعی کردن، هم خوان شدن، انباز، همدم، همکار، هم پا، عضو وابسته، دستیار، (امریکا) فوق دیپلم، شریک کردن یا شدن، (گیاه شناسی) همباش شدن، همباشیدن، تجمع کردن
[حسابداری] وابسته
[کامپیوتر] پیوند .ارتباط دادن - دادن این اطلاعات به کامپیوتر که یک فایل خاص باید همیشه توسط یک برنامه خاص پردازش شود . از این رو مرتبه بعدی که کاربر فایل را باز می کند آن برنامه به طور خودکار اجرا می شود تحت ویندوز 3 و ویندوز 95 پیوندها معمولا"بر مبنای پسوند نام فایل قرار دارند - پیوند، همراهی، مربوط ساختن .
[ریاضیات] شرکت پذیری، مربوط ساختن، وابسته، وابسته بودن، شریک، نسبت دادن، شرکت دادن، شریک کردن، ترکیب کردن، پیوند یافتن، پیوند دادن، عضو وابسته، مربوط کردن، عمل شرکت پذیری، وابسته

دیکشنری

وابسته
اسم
partner, associate, participant, sharer, joint, copartnerشریک
helper, assistant, assistant director, associate, coadjutor, vicarمعاون
associateعضو پیوسته
spouse, consort, partner, mate, match, associateهمسر
comrade, friend, pal, fellow, buddy, associateرفیق
accomplice, collaborator, complice, adjoint, aid, associateهم دست
colleague, teammate, associate, brother, confrere, co-workerهم قطار
فعل
associateشریک کردن
associate, keep companyمصاحبت کردن
associateوابسته کردن
admix, associate, intercommunicateامیزش کردن
associateهمدم شدن
join, adhere, connect, attach, meet, associateپیوستن
associate, affiliateمربوط ساختن
associate, communicate, intercommunicate, companionمعاشرت کردن
صفت
dependent, affiliate, related, interdependent, attached, associateوابسته
associateهم پیوند
correlated, associateهمبسته
associateدانشبهری

ترجمه آنلاین

همکار

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.