مقبول، پذیرفته سایر معانی: مورد توافق، مرسوم و معمول
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خو گرفته، معتاد سایر معانی: اموخته ومعتاد، تسلیم شده
ساده، عادی، مرسوم، معمول، عادتی سایر معانی: (وابسته به عادت و خو) عادتی، (وابسته به رسم و سنت) سنتی، راستاد، روا، (حقوق) عرفی [حقوق] عرفی، رایج، سنتی، مرسوم
رام کردن، اهلی کردن سایر معانی: (به زندگی خانگی و خانوادگی خو گرفتن یا عادت دادن) خانه گرای کردن، خانه دوست کردن، (حیوان و گیاه را) اهلی کردن، (واژه یا سنت خارجی و غیره را در ناحیه ای رواج د ...
تحمل کردن، متحمل شدن، بردباری کردن، طاقت چیزی راداشتن، تاب چیزی را اوردن سایر معانی: (درد و خستگی و غیره) تاب آوردن، رنج بردن، (درد) کشیدن، پایستن، یارا داشتن، (با شرایط نامساعد) ساختن، شکیب ...
با تجربه، ورزیده، اموخته سایر معانی: کار کشته، کارآزموده، کاردیده، کهنه کار، مجرب، سرد و گرم چشیده
مانوس، وارد در، اشنا، خودمانی سایر معانی: آشنا، شناس، شناسا، بی رودربایستی، ندار، خودی، بی تکلف، پر رو (به ویژه کسی که بدون مناسبت لحن و رفتار خودمانی اتخاذ می کند)، گستاخ، بیش از حد خودمانی ...
سر کرده، ژنرال، ارتشبد، مرشد، معمولی، جامع، متداول، عام، عمومی، همگانی، قابل تعمیم، کلی، همگان سایر معانی: مربوط به همه، موجود در همه جا، عادی، فراگیر، همه جا گیر، سراسری، اعم، ارشد، رئیس کل ...
ریشه کن نشدنی، قلع نشدنی، قلع و قمع نا پذیر سایر معانی: ریشه کن نشدنی (یا نکردنی)، نابود نکردنی، از بین نبردنی
احمق، طبیعی، نهادی، عادی، خلقی، جبلی، قهری، فطری، غریزی، سرشتی، استعداد ذاتی، ساده، ذاتی، بدیهی، دیوانه سایر معانی: دست نخورده (ناساخته ی دست انسان)، وحشی، کشت نشده، (غیر مذهبی یا جادویی - ن ...
خوگیری، قبول تابعیت سایر معانی: قبول تابعیت، خوگیری
مکتب کهن، گروه محافظه کار، گروه سنت گرا