experienced
معنی
با تجربه، ورزیده، اموخته
سایر معانی: کار کشته، کارآزموده، کاردیده، کهنه کار، مجرب، سرد و گرم چشیده
سایر معانی: کار کشته، کارآزموده، کاردیده، کهنه کار، مجرب، سرد و گرم چشیده
دیکشنری
با تجربه
صفت
experienced, thoroughbred, practiced, practisedبا تجربه
experiencedورزیده
taught, experiencedاموخته
ترجمه آنلاین
با تجربه
مترادف
accomplished ، accustomed ، adept ، been around ، been there ، broken in ، capable ، competent ، cultivated ، dynamite ، expert ، familiar ، having something on the ball ، in the know ، instructed ، knowing one's stuff ، knowing the score ، mature ، matured ، old ، old hand ، practical ، practiced ، pro ، professional ، qualified ، rounded ، seasoned ، skillful ، sophisticated ، sport ، tested ، the right stuff ، trained ، tried ، versed ، vet ، veteran ، well versed ، wise ، worldly ، worldly wise
متضاد
green ، ignorant ، immature ، inexperienced ، unfamiliar ، unknowledgeable ، unseasoned ، unsophisticated