domesticate
معنی
رام کردن، اهلی کردن
سایر معانی: (به زندگی خانگی و خانوادگی خو گرفتن یا عادت دادن) خانه گرای کردن، خانه دوست کردن، (حیوان و گیاه را) اهلی کردن، (واژه یا سنت خارجی و غیره را در ناحیه ای رواج دادن) شناساندن، قبولاندن
سایر معانی: (به زندگی خانگی و خانوادگی خو گرفتن یا عادت دادن) خانه گرای کردن، خانه دوست کردن، (حیوان و گیاه را) اهلی کردن، (واژه یا سنت خارجی و غیره را در ناحیه ای رواج دادن) شناساندن، قبولاندن
دیکشنری
اهلی کردن
فعل
domesticate, bridle, subdue, daunt, gentle, masterرام کردن
domesticateاهلی کردن
ترجمه آنلاین
اهلی کردن
مترادف
acclimatize ، accustom ، break ، break in ، breed ، bring up ، bust ، corral ، domiciliate ، familiarize ، gentle ، herd ، hitch ، housetrain ، naturalize ، raise ، reclaim ، round up ، subdue ، teach ، train ، yoke