بی پایان، نا محدود، بی حد، محدود نشدنی سایر معانی: بی حد و حصر، بی مرز
دیکشنری انگلیسی به فارسی
روشن کردن، روشنفکر ساختن سایر معانی: (شعر قدیم) روشن کردن، نورانی کردن، منور کردن
تصویر سایر معانی: توضیح، روشنگری، بیان (از راه مثال و غیره)، نخش گزاری، دیماس، عکس، فرتور، نگاره، نخشبه (چیز آذینی و روشنگر)، بنگار، مثال، نمونه [حسابداری] مثال تشریحی [برق و الکترونیک] تفسی ...
مجرد، جزئی، غیر مادی، بی اهمیت، معنوی سایر معانی: نا تنمند، روحی، فروهری، نامربوط، ناچیز [حسابداری] بی اهمیت، جزئی [حقوق] نامربوط، غیر مرتبط، بی اهمیت [ریاضیات] جزئی، غیر مادی، ناچیز ...
منصفانه، بی غرض، بی طرف، عادل، راست بین، حقگو سایر معانی: بی نظر، منصف، برابر نگر، داد ور، بی غرضانه [حقوق] بی طرف
بی عاطفه، بی حس، پوست کلفت، تالم ناپذیر سایر معانی: (کسی که یا احساس نمی کند یا احساسات خود را نشان نمی دهد) آرام، خونسرد، تو دار، خوددار، فاقد احساس درد، بی درد، رنج نشناس، بی رگ ...
بد اخلاق، مشتاق، بی تاب، بی حوصله، بی صبر، نا شکیبا سایر معانی: ناشکیب، عجول، نابردبار، بی طاقت، بی تحمل، بیقرار
ساکت، تزلزل ناپذیر، ارام، خونسرد سایر معانی: آرام، تشویش ناپذیر، نگران نشدنی، ناهراس
بی پروا، تند و شدید سایر معانی: (آنچه که با نیرو و شدت زیاد حرکت کند) پرخشونت، پرشدت، دیوسان، (کسی که با شتاب و نسنجیده عمل کند) شتابزده، عجول، بی صبر، ناگه کار، بی قرار و دمدمی، تابع امیال ...
مطلق، مجازی، بی شرط، ضمنی، التزامی، اشاره شده، تلویحا فهمانده شده سایر معانی: تلویحی (در برابر: صریح یا رک explicit)، سربسته، غیرصریح، بی چون و چرا، قطعی، محض، مفهوم [ریاضیات] ضمنی، تلویحی، ...
نفرین کردن، لعنت کردن، التماس کردن سایر معانی: دعای ناخیر کردن
غیر محتمل سایر معانی: بعید (واروی: probable) [ریاضیات] غیر محتمل، بعید