illustration
معنی
تصویر
سایر معانی: توضیح، روشنگری، بیان (از راه مثال و غیره)، نخش گزاری، دیماس، عکس، فرتور، نگاره، نخشبه (چیز آذینی و روشنگر)، بنگار، مثال، نمونه
[حسابداری] مثال تشریحی
[برق و الکترونیک] تفسیر، شرح
[ریاضیات] مثال، تصویر، توضیح، شرح
سایر معانی: توضیح، روشنگری، بیان (از راه مثال و غیره)، نخش گزاری، دیماس، عکس، فرتور، نگاره، نخشبه (چیز آذینی و روشنگر)، بنگار، مثال، نمونه
[حسابداری] مثال تشریحی
[برق و الکترونیک] تفسیر، شرح
[ریاضیات] مثال، تصویر، توضیح، شرح
دیکشنری
تصویر
اسم
image, picture, illustration, portrait, portrayal, projectionتصویر
ترجمه آنلاین
تصویرسازی
مترادف
analogy ، case ، case history ، case in point ، clarification ، elucidation ، example ، explanation ، for instance ، instance ، interpretation ، model ، representative ، sample ، sampling ، specimen