تنهایی، خلوت، انفراد، جای خلوت سایر معانی: انزوا، تک زیستی، گوشه نشینی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دردناکی، سختی
دلبر سایر معانی: (عامیانه) یار جانی، یار صمیمی، دوست جون جونی، یارغار، محبوب، معشوق، دلبر
طرفدار، فرمانروا، سایس، پادشاه، سلطان، شهریار، با اقتدار، دارای قدرت عالیه سایر معانی: برتر، ابر، عالی، عالیترین، بالاترین، عالی مقام، ابر قدرت، قدر قدرت، شاه، خسرو، خدیو، تاجدار، مستقل، خود ...
پولک، درخشش، پولک وسنگهای بدلی زینت لباس، هر چیز زرق و برقدار، با پولک مزین کردن سایر معانی: درخشیدن (با هر چیز پولک مانند)، هر چیز پولک مانند و براق، با پولک تزیین کردن، منجوق
تخم ماهی، بذر، اشپل، تخم ریزی کردن، تولید مثل کردن سایر معانی: (به ویژه ماهی) تخم ریزی کردن، بچه زایی کردن، (به ویژه به تعداد زیاد - تداعی منفی) ایجاد کردن، موجب شدن، به وجود آوردن، (ماهی و ...
(ارتش آمریکا) نیروهای ویژه (عنوان کامل: u.s. army special forces)
نمونه، شخص، مدل، مسطوره، نمونه آزمایش سایر معانی: (عامیانه) آدم، فرد، (پزشکی) نمونه برای آزمایش [عمران و معماری] نمونه [صنعت] نمونه، قطعه ای که به عنوان نمونه به منظور تست انتخاب می شود. [ن ...
ذره، نقطه، خال، لک، لکه یا خال میوه، لکه دار کردن سایر معانی: لکه، خالچه، کک مک، نقص، عیب، خدشه، بسیار کم، ریزه، خالدار کردن
خال دار سایر معانی: لکه دار، لک دار
روح، جان، روان، جرات، رمق، روحیه، مشروبات الکلی، معنی، روان، بسر خلق اوردن، روح دادن سایر معانی: جان (در برابر جسم: body)، دم، فروهر، لاهوت، حال، دل و دماغ، شوق، شور، دلخواهی، دلبستگی، تعصب، ...
فعال، سرزنده سایر معانی: پرشوق و ذوق، خواهان، پر حرارت، پرانرژی، پرشور، دارای دل و دماغ، داغ، دلیرانه، متهورانه، با روح، روح دار، جاندار، دلبر