اسب زرده؛ اسب زردرنگ.
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی خودرو که در دشتها و نواحی کوهستانی میروید و خام و پختۀ آن خورده میشود؛ ترۀ دشتی: تا سمو سر برآورید از دشت / گشت زنگارگون همه لب کشت (رودکی: ۵۴۵).
بلندی؛ رفعت.
= سَمت
پستانداری گوشتخوار با بدنی باریک و کشیده، پاهای کوتاه، پوست نرم و لطیف و به رنگ سرخ مایل به سیاه یا خاکستری که آن را برای پوستش شکار میکنند. * سمور آبی: (زیستشناسی) = بید ...
۱. هماسم؛ همنام. ۲. همتا.
۱. افسانهگو در شب؛ مصاحب شب. ۲. [قدیمی، مجاز] دهر؛ روزگار.
فربه؛ چاق؛ چربیدار؛ پرچربی.
۱. جلسهای که در آن مجموعهای از سخنرانیها دربارۀ موضوعی خاص در زمان و مکان معین ارائه میشود. ۲. مکان برگزاری چنین جلسهای.
عشقه؛ گیاهی که بر درخت میپیچد: هست بر خواجه پیخته زفتن / راست چون بر درخت پیچید سن (رودکی: ۵۰۵).
مجلسی که در کنار مجلس شورا در برخی از کشورها، به امر قانونگذاری میپردازد.
= سُنبُک